محمد سجادمحمد سجاد، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

قند و عسل

هنوز نیومده دردونه شدی

  وروجکه از راه نرسیده خوبی مامانم؟ اینقده دلم برات میسوزه که تو دل مامان جات تنگههههههه راستی عزیزکم نمیدونی چی شده چندوقت پیش دکتر برام آزمایش قند نوشته بود که هفته پیش آزمایشم رو برداشتم و رفتم پیش خانم دکتر بعد از کلی انتظار که نوبتم بشه رفتم داخل و آزمایشم رو تحویل دکتر دادم. ایشون هم به آزمایش نگاه کرد و گفت همه چی خوبه .بهم گفت برات یه آزمایش مینویسم اینو هفته بعد انجام بده و برام بیار. منم تو دلم شاکی بودم از این که چقدر باید آزمایش بدم آخه. خلاصه اومدم خونه و دفترچه رو نگاه کردم دیدم چی میبینی دوباره برام آزمایش قند نوشته دقیقا مثل آزمایش قبلی.  به آزمایشی که برده بودم پیش د...
30 بهمن 1392

ورو جک مامان

سلاااااااااااااااااام به آقا محمد سجاد خوشگل مامان   جات خوبه وروجک من؟    بعد از اون روزی که تکون نمیخوردی و مامانی رو ترسوندی واسه هر کی این قضیه رو تعریف میکردم بهم میگفت اینقدر حساس نباش و به خودت استرس وارد نکن دو ساعت که چیزی نیست بچه یه ساعتایی در روز میخابه. اما هرچقدر من میگم شما چون خیلی وروجکی  و همیشه تکون تکون میخوری من ترسیدم  باورشون نمیشه. تا اینکه چند روز پیش رفتیم پیش خانم دکتر .ایشون هم همین حرف و زد دیگه داشت حرص من درمیومد  که هیچکس حرف منو باور نمیکنه. تا اینکه موقع گوش دادن صدای قلب شما شد. دکتر شروع کرد به گذاشتن دستگاه اما برخلاف همیشه که شما موقع این کار ...
23 بهمن 1392

بدترین روز

سلام محمد سجاد من       پسر گلم دیروز بدترین روز زندگی مامان و احتمالا بابا بود دیروز بعدازظهر یه خورده خوابیدم وقتی از خواب بیدار شدم هرچی منتظر موندم شما اصلا تکون نمیخوردی.  تا میتونستم چیزای شیرین مثل عسل و نباتی و کلی چیزای دیگه خوردم بلکه شما مثل روزای پیش از اون لگدای جانانتو بزنی اما لگد نمیزدی که نمیزدی. دیگه داشتم نگران میشدم. بابایی هم همش سعی میکرد منو آرومم کنه. تا اینکه تصمیم گرفتیم با خانم دکتر تماس بگیریم. خانم دکتر گفت واسه معاینه برو زایشگاه که مطمئن بشی خدایی نکرده چیزی نیست. من و بابایی هم تند تند رفتیم زایشگاه.تمام مدت تو مسیر دعا میکردم و خدا رو صدا میکردم.  ...
18 بهمن 1392

غصه نخوریا

سلام فرشته مامان خانمی،سلام عشق من  پسر گلم امروز خیلی رگباری لگد میزنی،   فکر کنم توی این هوای برفی تو هم سردت شده.   محمد سجاد قشنگم راستش یه چند روزی هست حالم گرفته. میدونی چیه؟ وقتی به وبلاگ دوستات سر میزنم میبینم کلی وسایل و اسباب بازی و لباس و چیزای قشنگ واسه کوچولوشون گرفتن. اما من نتونستم وسایلای زیادی برات بگیرم. شرمنده ام مامان جون    من دارم این وبلاگ رو واسه تو مینویسم که وقتی بزرگ شدی بخونی و بفهمی که من و بابا واسه اومدنت چقدر انتظار کشیدیم.اما میترسم وقتی به وبلاگ دوستات سر بزنی غصه بخوری که چرا اونا اینهمه وسایل کوچیک و بزرگ داشتن اما تو نداشتی. خوشگل من بهت قول م...
15 بهمن 1392

برف

 سلام پسر قشنگم       سردت که نیست نازنینم؟    جات خوب و راحته؟      همه چی روبراهه؟      تو هم چشم انتظار دنیا اومدنی؟    عشق مامان خبر داری امروز برف اومد؟      عزیز دلم الان که دارم برات این متن و مینویسم هنوز داره برف میاد. خیلی قشنگه. راستش هیچوقت از برف خیلی خوشم نمیومد همیشه بارون رو ترجیح میدادم. ولی نمیدونم چرا امروز وقتی از خواب بلند شدم و دیدم برف زمین رو سفید کرده خیلی خوشحال شدم.     به خدا گفتم، خدای مهربون امسال محم...
11 بهمن 1392

پسر قندی

  سلام کوچول موچول مامان خانمی حال شما آقا ؟  نازنینم امروز برات دو تا جوراب کوچولو خریدم. وای که چقد منتظرم بیای و اونا رو به پاهای کوچولوت بپوشونم. عکساشو برات میزارم. راستی اونموقعی که نمیدونستم شما دختری یا پسر یه دست بلوز و شلوار برات خریده بودم. آخه دوست داشتم اولین لباستو خودم برات بخرم.  آخ که موقع خریدنش چقدر ذوق داشتم. عکس اونم برات میزارم وروجک مامان. امروز واسه  اینکه ببینم خدای نکرده مشکلی تو اندامهای کوچولوت نداشته باشی مجبور شدم دوباره برم سونوگرافی. خانم دکتر که داشت از مونیتور نگاه میکرد یکی یکی اندامهاتو نام میبرد و میگفت که سالمه. از کف پاهات شروع کرد بعد ساق، ران ، ...
7 بهمن 1392

خبر جدید

سلام به وروجک مامان گل پسری    خوبی عزیز دلم؟ جونم برات بگه امروز با بابایی رفتیم سونو گرافی، سونو خیلی شلوغ بود ما هم کلی منتظر وایستادیم تا نوبتمون بشه.تو اون مدت که منتظر موندیم  خیلی خیلی تکون میخوردی.من واقعا تعجب کرده بودم.  شما یه لگد میزدی من از جا میپریدم. بابایی میپرسید چی شد؟ من میگفتم محمدسجاد داره شیطونی میکنه نمیدونم چرا اینقد لگد میزنه. بابایی گفت حتما اینجا دوستاش اومدن خوشحاله واسه همین داره ورجه وورجه میکنه.     تا اینکه بالاخره نوبتمون شد رفتیم تو اتاق دکتر واسه سونوگرافی.دکتر وقتی داشت از تو دستگاه نگاه میکرد گفت چقدر این پسرتون شیطونه همینجوری داره ...
1 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند و عسل می باشد